آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

حال این روز های ما 4

آرتین ناز مامان سلــــــــــــــــــام.پسر کوچولوی من داری روز به روز بزرگتر وشیرین تر و شیطون ترو البته خوردنی تر میشی عزیز دلــــــم. این روزا کار تو شده سیـــــــــنه خیز رفتن و سرک کشیدن به همه جا و کار من هم شده دویدن دنبال شما و روبه راه کردن خرابکاریات.... اصلا بزار عکساشو بزارم تا خودت ببینی بالشت گداشتیم جلو میز تلوزیون که نتونی فضولی کنی ولی فایده ای نداره!!       ببین چی کار می کنی...   وقتی صدات کردم آرتیــــــــــــــــن,این شکلی شدی!   این جا هم نمی دونم چجوری شیشه عطرمو برداشتی     با این اوصاف ...
13 شهريور 1392

هشتمین ماه باهم بودن

ســــــــــــــــلام عزیز دلــــــــــــــــــم.عشقم,عمرم,نفسم... امروز نهم شهریور بود و شما هشت ماهه شدی عسل مامان.نمی دونم چرا زمان اینقدر داره زود می گذره... کلی حرف برات دارم از شیطنات و شیرین کاریات ولی الان نمی تونم بنویسم چون امروز یکم بی حال بودی و الانم داری بی قراری م کنی و بغل بابایی نمی مونی.می خوای بیای بغل من...خیلی حس خوبی بهم دست میده وقتی فقط تو بغل خودم آروم میشی آرتینم,عـــــــــــزیزم , منو بابا خیلی خیلی دوست داریم .هشت ماهگیت مبارک باشه مامانم.انشالله هشتاد ساله بشی پسرکم. بزودی میام و برات از شیرین کاریات می نویسم     ...
9 شهريور 1392

عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

آرتین یعنی من عاشقتم پســــــــــــــــــــر الان ساعت نزدیکه 12 شبه و تو ایــــــــــنقدر دلبری کردی که آخرش نتونستم خودمو کنترل کنم و اشکام جاری شد... یک ساعتی میشه که داری با خودت بازی می کنی.با توپت کل خونه رو دور زدی.تا نگات می کنم یه جور بامزه ای می خندی.لیوانو میگیری جلو دهنت بعد توش داد می زنی می خندی.آخخخخخخخخخخخخخ که می خوام قورتت بدم الانم داری میری سمت میز قصد داشتم برا 8 ماهگیت یه پست مفصل از کارات بزارم ولی امشب خیلی عسل شدی و من هم اومدم برات بنویسم تا بعدها هر وقت این مطلبو خوندم یاد امشب بیفتم خدایا هــــــــــزار بار شکرت.خدایا خودت مواظب این پسر کوچولوی من باش.خدا جونم ممنون که هستی و ممنون که ...
6 شهريور 1392
1